به دنیا آمدیم

دنیایی که همه آن را جای خوبی میدانستند.در واقع آن زمان تنها جای ممکن برای زندگی بود!

نمیدانمشاید هم بود

اما این دنیا برای من و مطمئنم خیلی های دیگر، شبیه زندان بود و هست و خواهد بود

آن کسی برنده است، که زودتر یاد بگیرد یک سری قانون ها را در این زندان اجرا کند

مثلا عاشق نشود!

کار سختی است! باور کن من فقط رفتم امتحان کنم ببینم میتوان عاشق نشد یا نه

اما وسط دریا بودن، فقط تصورش از کنار ساحل بی خطر خواهد بود

 

گاهی اوقات عینکم را روی میز در اتاقم رها میکنم تا مردم را نبینم

کاش میشد مغزم را نیز در آب نمکی در یخچالم جا بگذارم و برای مدتی هم که شده به چیزی فکر نکنم

گاهی اوقات نوشته هایی برایت جا میگذارم، میدانم که نمیخوانی

میدانم که نیستی اما گاهی اوقات باز تو را صدا میزنم و فارغ از جواب ندادنت ادامه میدهم و تمام اتفاق های روز را برایت تعریف میکنم

از اینکه چقدر قیمت ها بالا رفته میگوییم، از اینکه چقدر هوا گرم بود

اینکه امروز در مترو پیرمرد و پیرزنی را دیدم که دستشان هنوز حلقه در دست هم بود

اینکه چقدر به فکر رفتم که شاید پنجاه سال بعد، من و خیال تو همین تصویر را در چشمان فردی دیگر قاب بگیریم!

میگویممیگویم و صدایت را از دلت میشنوم که میگوید خدا کند دخترمان به تو نرود و اینقدر پرحرف نباشد.!

میدانیاشتباه بزرگی بود

اما حال که شده

بگذار بگویم

من با خیال تو ازدواج کردم

همه چیز خوب است

تا وقتی که شب نشود.

شب را برایت نمیگویم، تا ت نکنم.

 

این بود قصه چیدن یک سیب

و این همه تقاص!

 

آقای ربات.

قصه سیب

اینکه ,تو ,هم ,اوقات ,گاهی ,چقدر ,گاهی اوقات ,اینکه چقدر ,هم بود ,را برایت ,خواهد بود

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اندام آرا قلقلی اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من مطالب اینترنتی wikiwiki-web معرفی کالا فروشگاهی تبلیغ سایت و کانال تلگرام مهندسی دیوان اشعار حضرت علامه حسن زاده آملی بهترین وبلاگ آموزش سریع و آسان زبان